جدول جو
جدول جو

معنی فاسد کردن - جستجوی لغت در جدول جو

فاسد کردن
تباه کردن، منحرف کردن، معیوب کردن، پوساندن
تصویری از فاسد کردن
تصویر فاسد کردن
فرهنگ فارسی عمید
فاسد کردن
(دَرْ پَرْ وَ دَ)
فاسدساختن. گندانیدن. رجوع به تباه و تباه ساختن شود
لغت نامه دهخدا
فاسد کردن
مرنجنیدن ویشوفتن کفتن تپاهاندن پوساندن
تصویری از فاسد کردن
تصویر فاسد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
فاسد کردن
فاسدٌ
تصویری از فاسد کردن
تصویر فاسد کردن
دیکشنری فارسی به عربی
فاسد کردن
Corrupt
تصویری از فاسد کردن
تصویر فاسد کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
فاسد کردن
corrompre
تصویری از فاسد کردن
تصویر فاسد کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
فاسد کردن
merusak
تصویری از فاسد کردن
تصویر فاسد کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
فاسد کردن
corrompere
تصویری از فاسد کردن
تصویر فاسد کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
فاسد کردن
corromper
تصویری از فاسد کردن
تصویر فاسد کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
فاسد کردن
развращать
تصویری از فاسد کردن
تصویر فاسد کردن
دیکشنری فارسی به روسی
فاسد کردن
korrumpieren
تصویری از فاسد کردن
تصویر فاسد کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
فاسد کردن
korumpować
تصویری از فاسد کردن
تصویر فاسد کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
فاسد کردن
псувати
تصویری از فاسد کردن
تصویر فاسد کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
فاسد کردن
corromper
تصویری از فاسد کردن
تصویر فاسد کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
فاسد کردن
corrumperen
تصویری از فاسد کردن
تصویر فاسد کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
فاسد کردن
부패시키다
تصویری از فاسد کردن
تصویر فاسد کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
فاسد کردن
خراب کرنا
تصویری از فاسد کردن
تصویر فاسد کردن
دیکشنری فارسی به اردو
فاسد کردن
দূষিত করা
تصویری از فاسد کردن
تصویر فاسد کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
فاسد کردن
ทุจริต
تصویری از فاسد کردن
تصویر فاسد کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
فاسد کردن
kupotosha
تصویری از فاسد کردن
تصویر فاسد کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
فاسد کردن
yozlaştırmak
تصویری از فاسد کردن
تصویر فاسد کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
فاسد کردن
भ्रष्ट करना
تصویری از فاسد کردن
تصویر فاسد کردن
دیکشنری فارسی به هندی
فاسد کردن
腐败
تصویری از فاسد کردن
تصویر فاسد کردن
دیکشنری فارسی به چینی
فاسد کردن
להשחית
تصویری از فاسد کردن
تصویر فاسد کردن
دیکشنری فارسی به عبری
فاسد کردن
堕落させる
تصویری از فاسد کردن
تصویر فاسد کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عاید کردن
تصویر عاید کردن
حاصل کردن، به دست دادن، رساندن، درآمد داشتن، سود بردن، فایده دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فارغ کردن
تصویر فارغ کردن
آسوده کردن، کنایه از زایاندن مثلاً ماما به سختی او را فارغ کرد، آزاد کردن، بی نیاز کردن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ وَ دَ)
فتنه برپا کردن. یاغی شدن: کاشکی شری و فسادی نکند. (تاریخ بیهقی). بوسهل زوزنی پیش تا از غزنین حرکت کردیم، وی فسادی کرده بود. (تاریخ بیهقی). وکس را زهره نیست که فسادی کند. (فارسنامۀ ابن بلخی) ، لواط کردن: فرشتگان به شهرستان لوط رفتند و آن هفت شهر بود که فساد میکردند. (قصص الانبیاء). با فرزندان ملوک یمن فساد کردی تا پادشاهی را نشایند و این عادت ایشان بود که هرکه با وی کاری زشت کنند پادشاهی را نشاید. (مجمل التواریخ و القصص) ، زنا کردن: سقا با یکی فساد کرده است و چون از آن نتیجه ظاهر شده است آن را اسقاط فرموده است. (انیس الطالبین بخاری) ، نافرمانی و گناه کردن: گفت: خدایا زمین را همه پریان دارند و فساد می کنند. (قصص الانبیاء). رجوع به فساد، فساد پیوستن و فساد انگیختن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاست کردن
تصویر کاست کردن
کم کردن اضافه کردن مقابل افزودن: (از گریبان کاست کردی آنچه در دامن زدی) (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
ونی کردن نیست کردن از میان بردن نابود کردن نیست کردن از میان بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فارغ کردن
تصویر فارغ کردن
آسوده کردن، پایان دادن، زایاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افساد کردن
تصویر افساد کردن
تباه انگیختن پهشاندن (پهش فساد)
فرهنگ لغت هوشیار
مستقیم کردن (چیزی را) تقویم، درست انجام دادن:) صدق در لغت راست گفتن و راست کردن و عده باشد (اوصاف الاشراف 12)، ترمیم کردن:) بوبکر بفرمود تا راست کردند (باره شهر را (تاریخ سیستان 355)، هموار کردن (خاک زمین)، ژماره کردن کسی برای مباشرت او بلند کردن: مدتی بود تا که گای نداشت پسری راست کرد و جای نداشت (حدیقه 668)، حاضر کردن مهیا ساختن، مقابله کردن (کتاب و مانند آن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسخ کردن
تصویر پاسخ کردن
جواب گفتن جواب دادن، استجابت دعا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارد کردن
تصویر وارد کردن
داخل کردن، مطلع کردن، یا ایراد وارد کردن اعتراض کردن
فرهنگ لغت هوشیار